کلبه وحشت Enter To My World
۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

دانلود کتاب رمان پسران بد

دانلود کتاب رمان پسران بد دانلود کتاب رمان پسران بد

کتاب رمان پسران بد داستان سه دوست را روایت می‌کند که شدیداً دنبال احضار ارواح هستند، اما به اشتباه موجودات دیگری را به سمت خودشان فرا می‌خوانند.

در این میان به دلایلی که در داستان گفته می‌شود، این موجودات فقط به داروین پیله می‌کنند، به طوری که او هر کجا می‌رود یک داستان برایش پیش می‌آید. بعد از مدتی معلوم می‌شود یکی از همکلاسی‌های جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش آمده، در ارتباط است و …

دانلود رایگان کتاب با فرمت PDF

۲

داستان کوتاه ترسناک خانه قدیمی مادربزرگ

داستان کوتاه ترسناک خانه قدیمی مادربزرگ داستان کوتاه ترسناک خانه قدیمی مادربزرگ

من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم.

Keep Reading
۰

جاده خطرناک

جاده خطرناک جاده خطرناک

داستان به حدود 10 سال پیش برمیگرده 
ما شمال کشور زندگی میکنیم و لازم به ذکره که بگم سید هم هستیم. پدر من راننده نیسان بود و بسیار آدم کاری و البته ناموس پرستی هم بود.

براش فرقی نمیکرد بار چیه و کی و کجا باید ببره ، هر وقت که بار میخورد درجا میرفت. ی بار قرار شد بمدت چند شب پدرم از ساری بار ببره به سمت سمنان و از اونطرف هم بار دیگه ای رو بیاره ساری. جاده هایی که پدرم باید میرفت اون سمت پیچ های تند داشت و دره ای بود.

Keep Reading
۰

داستان ترسناک کوهستان شیاطین

داستان ترسناک کوهستان شیاطین داستان ترسناک کوهستان شیاطین

سربازی من تو منطقه ممنوعه بود. چرا ممنوعه، این اسمی بود که همه بچه ها و بالا رده ها گذاشته بودن روش، معروف بود به خطرناکی هم از لحاظ قاچاقی ها هم از لحاظ وجود موجودات غریبه. اونجا یه کوهستان بود که بهش میگفتن کوهستان شیاطین، حاجی فرمانده ارشد ما البته پدرمونم بود هیچوقت اجازه نمیداد بچه ها تنهایی شیفت بدن. همیشه هم بمن میگفت :سام کله شقی نکنی تنها بری صبر کن با هم شیفتیت برو.من از بچکی ور دست داداش بزرگه بودم اونم که همیشه سرش درد میکرد واسه احضار روح و جن و این چیزا،چله نشینی رفته بودم.

Keep Reading
۰

داستان ترسناک

داستان ترسناک داستان ترسناک

من داخل یک شرکت قطعات خودرو سازی مشغول به کار بودم داخل اون شرکت تقریبا ده الی دوازده قسمت سالن بزرگ داشت و هر سالن پرسنل مخصوص خودش رو داشت

من هم در قسمت پرسکاری بودم من بعد از وارد شدن به شرکت کم کم با اکثره همکارهامون اشنا شدم شرکت ما دو شیفته هم بود و اکثره مواقع من شیف شب رو انتخاب میکردم تا روزها بتونم به دانشگاهم برسم

یک شب تقریبا اواسط ماه اردیبهشت بخاطر رگبار و رعد و برق شدید کل برقهای شرکت قطع شد ما هم بابت قطعی برق خوشحال شده بودیم و من به همراه چهار تا از رفقا رفتیم یک گوشه گرفتیم...

Keep Reading
۰

عکس مرموز

عکس مرموز عکس مرموز

• این زن این سلفی را از خود و پسرش در فیس‌بوک منتشر کرد اما بعد از دقت به جزئیات عکس نتوانست بخوابد!

این مادر ۲۴ ساله عکسی از خود و پسرش در فیس‌بوک منتشر کرد اما بعد از آنکه به عکس خیره شد دستی را دید که او را به وحشت انداخت.

• این زن در زیر عکسش نوشت( من با یک دست فرزندم را به بغل گرفتم و با دست دیگرم دوربین را نگه داشتم و مطمئنم دست روی شانه من نه دست من است و نه دست فرزندم). او که به شدت وحشت کرده بود در ادامه نوشت:« خانه‌ای که در آن مستقر هستیم بیش از ۳۰۰ سال قدمت دارد. اولین صاحب این خانه بعد از آنکه فرزندش مفقود شد در وان حمام خودکشی کرد».

• این زن در پایان نوشته که این عکس را بعد از حمام کردن فرزندش گرفته است و گمان می‌کند روح این زن در این خانه به انتظار فرزندش نشسته است!

۰