کلبه وحشت Enter To My World

داستان ترسناک

داستان ترسناک داستان ترسناک

من داخل یک شرکت قطعات خودرو سازی مشغول به کار بودم داخل اون شرکت تقریبا ده الی دوازده قسمت سالن بزرگ داشت و هر سالن پرسنل مخصوص خودش رو داشت

من هم در قسمت پرسکاری بودم من بعد از وارد شدن به شرکت کم کم با اکثره همکارهامون اشنا شدم شرکت ما دو شیفته هم بود و اکثره مواقع من شیف شب رو انتخاب میکردم تا روزها بتونم به دانشگاهم برسم

یک شب تقریبا اواسط ماه اردیبهشت بخاطر رگبار و رعد و برق شدید کل برقهای شرکت قطع شد ما هم بابت قطعی برق خوشحال شده بودیم و من به همراه چهار تا از رفقا رفتیم یک گوشه گرفتیم...

نشستیم در حال صحبت بودیم که یکی از همکارهای ما به اسم جلال گفت بچه ها من یک چرت میخوابم اگه برق اومد خودتون منو صدا کنید اون رفت با فاصله ی دو سه متری ما گرفت و خوابید و من و سه تا از دوستای دیگم در حال صحبت بودیم که یکهو دیدیم جلال به چنان نعره ای از جای خودش بلند شد با فریادهای چی از جون من میخوای شروع به پرتاب کردن هر چی که جلوی دستش بود به یک قسمت سالن شد ما اول فکر کردیم یکی از بچه های دستگاه کناری سر به سرش گذاشته ما جلو رفتیم و یکی از همکارها دست جلال رو گرفت و سعی در اروم کردنش شد من و یکی دیگه هم رفتیم طرف اون قسمت از سالن که ببینیم جلال با کی جر و بحثش شده بود توی اون تاریکی هر چی گشتیم کسی رو ندیدیم با تعجب به طرف جلال رفتیم و علت رو ازش جویا شدیم ولی جلال تا چند دقیقه سکوت کرده بود و زیر لب با خودش حرف میزد تقریبا ده دقیقه جلال رو به حالت خودش رها کردیم بعد از اینکه احساس کردیم حالش برگشته کم کم حرف رو با شوخی و خنده وسط کشیدیم که جلال یهو چت شد

جلال با مکث کوتاهی شروع به صحبت کردن شدن گفت تقریبا چند ماهیه بعضی وقتا شبها که میخوام بخوابم یک جن میاد اذیتم میکنه اون لحظه که داشتم میخوابیدم پنجش رو گذاشته بود بالای سینم و میخواست بدنم رو چنگ بزنه

یکی از بچه ها پرسید جن کجا بود دست بردار اصلا چرا میخواست و رو اذیت میکنه

جلال میگه من چه میدونم الان چند وقتیه که شبها میاد اذیتم میکنه یا منو با لگد میزنه یا بعضی وقتها رو شکمم بالا پایین میپره بهش گفتیم برو پیش دعا نویس تا مشکلت حل بشه

جلال با عصبانیت گفت اتفاقلا این بلارو یکی از این دعا نویسها به سرم اورده

ما هم چگونگیشو پرسیدیم و او گفت

چند ماه پیش پسر داییم بخاطر مشکلاتی که براش پیش اومده بود از من خواست تا باهاش برم پیش دعا نویس تا مشکلش حل بشه اون میگفت شبها صداهای عجیب و غریبی میشنوه بعضی وقتا شبها اونو با لگد میزدن و غیره من اول قصد نداشتم برم چون واقعا وقت نمیکردم جایی برم ولی بخاطر علاقه ای که به ماورا داشتم قبول کردم و رفتیم پسر داییم هم قبل از اینکه وارد خونه ی رمال بشیم بهم گفت که رمال میخواد جن احضار کنه منم با خنده و تمسخر گفتم بریم مشکلی نیست بعد از اینکه رفتیم تو رمال ما رو برد توی یک اتاق نسبتا تاریک و بعد از من سوال کرد که اگه میترسی احضار جن رو انجام ندیم منم با خنده گفتم این چه حرفیه

بعد اون رمال شروع به احضار جن میکنه اون همینطور اسفند و عود رو توی ذغال میریخت و همزمان هم اورادی میخوند

کم کم احساس عجیبی بهم دست داد هوای اتاق به طرز باور نکردنی سنگین شده بود یکهو توی اون روشنایی کم دیدم یک نفر توی دو قدمی من و پسر داییم ایستاده کمی با دقت نگاه کردم دیدم یه انسان با پاهایی شبیه به پای سگ یا گرگ و با دستهایی بلند که دستهاشم شبهاتهای زیادی به دست سگ و گرگ و با چنگالهای بلند با سر و گوش نسبتا بزرگ (بر خلاف داستانهایی هم که شنیده بودم که جنها کل بدنشون مو داره) بدون مو جلوی ما ایستاده تا این موجود رو دیدم چشمهام رو محکم بستم و سرم رو اوردم پایین ولای پاهای خودم گذاشتم پسر داییم هم بدتر از من شده بود و لرزیدن بدنش رو کنار خودم حس میکردم

بعد رمال از جن سوال میکنه که چرا پسر داییم رو اذیت میکنه ناگهان با شنیدن صدای جن دنیا رو سرم خراب شد البته من نمیدونستم اون جن چی میگه ولی طرز صحیت کردنش و تن صداش خیلی وحشتناک بود . جن به رمال میگه (خود رمال برامون ترجمه کرد) پسر داییم ( سعید) موقع کار کردن با بیل مکانیکی خونه ی اینها رو خراب کرده و یکی از بچه ی این جن رو زیر چرخهای بیل مکانیکی کشته و جن گفت هیچ وقت دست از سره سعید بر نمیداره و مدام اذیتش میکنه بعد چنان جیغی کشید که احساس کردن خون دماغ شدم صدای جیغش یک چیزهایی شبیه به جیغ و سوت کر کننده بود

به محض اینکه جن جیغ میکشه رمال لامپ رو روشن میکنه با روشن شدن لامپ دیگه اثری از جن نبود من یک نگاهی به سعید پسر داییم انداختم دیدم اون بیهوش رو زمین نشسته من هم از ترس (خیلی معذرت میخوام) خودم رو خیس کرده بودم رمال با یک بطری اب مقداری اب به سر و صورت پسر داییم میریزه تا بهوش بیاد

رمال بعد از اینکه پسر داییم رو بهوش اورد دوباره معنی حرفهایی که جن بهش زده بود رو به سعید گفت و سعید هم با کلی ترس و وحشت یاد خاکبرداری از یک منطقه ای رو به یاد اورد که بعد از چند ساعت کار به علت نامعلومی بیل مکانیکی اش از کار افتاد و به محض از کار افتادن دستگاهش هم چند دقیقه ای هم از هوش رفت با نگرانی پرسید یعنی هیچ راهی نیست این جن دست از سرم برداره رمال هم بهش گفت نگران نباش دو جلسه در فلان ساعت بیا مشکلت حل میشه بعد باهم از اتاق رمال خارج شدیم به محض بلند شدن متوجه شدم سعید هم مثل من خودش رو خیس کرده بود تو راه برگشت کلی به سعید بد و بیراه گفتم بعد از دوشب اذیت و ازار این موجود شروع شد او هرشب با لگد و چنگ زدن یا کشیدن پتو از روم شروع به اذیت و ازارم کرده و دست از سرم هم بر نمیداره

من و همکارهام بعد از شنیدن داستان همکارمو به طرز عجیبی ترس برمون داشت حتی در کنار جلال بودن هم کلی ما رو میترسوند

یک مدت از این ماجرا گذشت تا اینکه به صورت اتفاقی از جلال پرسیدیم قضیه ی اون موجود چی شد جلال هم در پاسخ گفت که چند هفته پیش به همراه سعید پیش اون رمال رفتیم و با پرداخت نزدیک چهار ملیون تومن رمال اون جن رو برای همیشه از من و سعید دور کرد

من علت اینکه چرا جن به تو هم کلید کرده بود چی بود جلال هم جواب داد این سوال رو خودمم از رمال پرسیدم و رمال هم گفت اون روز که جن رو دیدی با خیس کردن خودت یک نوع بی احترامی بهش کرده بودید و بخاطر همین بود که تو رو هم اذیت و ازار میداد .

 

وضعیت نظر دهی :
۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.