داستان ترسناک
داستان ترسناکمن داخل یک شرکت قطعات خودرو سازی مشغول به کار بودم داخل اون شرکت تقریبا ده الی دوازده قسمت سالن بزرگ داشت و هر سالن پرسنل مخصوص خودش رو داشت
من هم در قسمت پرسکاری بودم من بعد از وارد شدن به شرکت کم کم با اکثره همکارهامون اشنا شدم شرکت ما دو شیفته هم بود و اکثره مواقع من شیف شب رو انتخاب میکردم تا روزها بتونم به دانشگاهم برسم
یک شب تقریبا اواسط ماه اردیبهشت بخاطر رگبار و رعد و برق شدید کل برقهای شرکت قطع شد ما هم بابت قطعی برق خوشحال شده بودیم و من به همراه چهار تا از رفقا رفتیم یک گوشه گرفتیم...